{فراز هفتم}
ریشه این مطلب (راهی برای دسترسی راحت به تمام مطالب مرتبط با موضوع فعلی) :
بیقرار بودن ، اولین قدم رشد روحی و پیشنیاز تربیت دینی
(حاصل تجمیع قسمت اول و دوم)
این مطلب برای افرادی تهیه شده که مطالب دو قسمت اول و دوم را نخوانده اند.
این عزیزان می توانند مطـلب « بیقراری... » را به صورت یکـجا در ادامه بخـوانند.
در انتها می توانید خلاصه مطلب را بخوانید.
هرکی از هرجا دینداری رو شروع کرده ، و در هر وضعیتی که هست ،
مرحله اول تزکیه رو باید حتما تجربه کنه ...
قدم اول برای تزکیه چیه و ما چگونه باید عمل بکنیم؟ واقعا انسان بخواد قدم اول رو برداره،
از کجا شروع کنه؟ کاری نداریم که هرکسی تو چه شرایطی قرار داره و آدمها تو شرایط مختلف
آغازشون معمولا به بهانه ها و وسایل مختلف صورت میگیره. ما میخوایم بگیم اساسا کلاس اول،
مرحله اول اینه. هرکی از هرجا شروع کرده، باید بیاد از اینجا رد بشه. و الا اگر ما از آغازش
شروع نکنیم، ترس از این هست که بالاخره برگردیم. یه راه طولانی رو رفتیم، بچه مذهبی بودیم
بعد خراب بشه... خیلی از اینایی که خراب میشن مال اینه که خوب شروع نمیکنن... این قدم اول چیه
که ما باید همیشه برگردیم محکمش کنیم؟...
قدم اول ، اینه که آدم درون خودش احساس بیقراری کنه ؛
بگه من باید یه وضع دیگه پیدا کنم ...
قدم اول تزکیه اینه که آدم درون خودش احساس بیقراری کنه؛ احساس ناآرامی کنه؛
بگه من جام اینجا نیست؛ من باید به یه جایی برسم حتی اگه ندونه اونجا کجاست.
من باید حرکت کنم؛ من باید مثل اینکه یک وضع دیگه پیدا کنم؛ من باید بهتر بشم؛
من باید پیش برم هرچند ندونم به کدوم سمت.
بیقراری یعنی بی تابی. بی تابی برای اینکه انسان بفهمه اون وضعیتی که باید بهش برسه،
اون وضعی که باید پیدا کنه چیه؟ خوبه آدم تو این بی تابی بمونه. که تو جات اینجا نیست...
این احساس بیقراری، نا آرامی، احساس نیاز برای تفاوت پیدا کردن، رفتن به نقطه جدیدی که
نقطه ای که الان درش هستم اونجا نیست، این احساس فطری اولیه ای ست که
هرکی باید تو خودش ببینه.
آدم باید همینجوری بیقرار باشه برای یک وضع بهتر ...
آدم دوست نداره تو یک وضعیت تکراری بدون تحول و بدون تکامل زندگی کنه...
تو میخوای چی بشی؟ میخوای چه تغییری تو عالم بدی؟... تو نمیخوای وضع خودت رو بهتر کنی؟...
آدم به حدی باید برای بهتر شدن وضع خودش آرزومند باشه که بیقرار بشه... بیقراری قدم اوله.
اصلا همینجوری بیقرار باشه برا یه وضع بهتر؛ راضی نشه به هرچیزی... یه جوونی رو میبینی بیقراره.
بیقرار چی هستی؟ میگه چرا باید اوضاع عالم این باشه که چارتا کشور مستکبر باید به زور بیان
تو کشورها دخالت کنن؛ ساقط کنن؛ بزنن؛ بُکُشن... آقا چرا باید وضع عالم اینجوری باشه؟... بیقراره،
بی غیرت نیست... خواسته های مهم داره. گریه میکنه یا ابن الحسن چرا نمیای؟...
بیقرار اوضاع خوبه...
ماها بناست تغییر کنیم؛ ماها بناست تکامل پیدا کنیم. ماها با حیوانات فرقمون اینه که
حیوانات اصلا بنا نیست تغییر پیدا کنن. لونه گنجشکها هیچوقت تغییر نمیکنه... این انسانهان که
تغییر میکنن. ما اومدیم برا تغییر. به چه سمتی؟ برای چی؟ با این سوالها زندگی کنیم. قدم اول اینه که
ما از این پرسش، از این بیقراری شروع کنیم، بخوایم بهتر بشیم...
هرکسی باید بگه «خدا اینو از من می خواست؟ من الان تو بهترین وضعیتم؟ ...»
دوستان من هر شغلی دارید، تو هر مرتبه ای از مراتب ایمانی هستید، همونجا بازم باید بیقرار باشی.
بگی واقعا خدا اینو از من میخواست؟... واقعا الان من تو بهترین وضعیتم؟... واقعا اون دنیا میتونم
از خودم راضی باشم، حسرت نخورم؟ واقعا من به سمت بهتر شدن دارم حرکت میکنم؟
من دارم به ملاقات خدا نزدیک میشم؟
( از اینجای مطلب تا آخر پاراگراف « نقش ویژه والدین و معلمان... » ، مربوط می شود به بحث اثرگذاری و تربیت دینی دیگران : )
اگر کسی بیقرار نبود، دین رو بهش عرضه نکن ؛ فکر میکنه تحمیلیه ...
و اگر به آدمی که این احساس نیاز رو نکرده باشه، دین رو عرضه کنی، پیشنهاد کنی، فکر میکنه
داری دین رو بهش تحمیل میکنی. زورش میاد بپذیره؛ پس میزنه... اگر بگیره هم، به احتمال زیاد
خوب دین داری نخواهد کرد. و باز اگر خوب هم دین داری کنه، به احتمال زیاد یه روزی برمیگرده
بی دین میشه... باید بیقراری رو افزایش بدیم. آدمی که تشنه این نیست که تغییری، تکاملی، تفاوتی،
تحولی پیدا کنه، هنوز این قدم اول رو برنداشته، دین رو چرا بهش عرضه میکنی؟
من خواهش میکنم از مربی های محترم که قبل از اینکه این بیقراری رو در کسی ایجاد کنن،
از ارزشها حرف نزنن. نسبت به ارزشها بچه ها احساس تحمیل میکنن...
خود ما اگه نماز خوندن هامون بی مزه ست، مال اینه که قبل از نماز خوندن احساس عطش
برا رسیدن به یه جایی نداشتیم، همینجوری شروع کردیم نماز بخونیم، کم کم احساس میکنیم
نماز تحمیلیه، اضافه ست؛ از نماز لذت نمیبریم؛ تشکر نمیکنیم از خدا که نماز خوندن رو به ما داد.
بعد، این همه سوال فراوون درست میشه که «خدا مگه به نماز خوندن ما نیاز داره؟ » ... ببین،
این آموزش از ابتدا نبوده که این سوال تو ذهنش اومده... این باید از خدا تشکر میکرد «خدایا ممنونتم
که به من گفتی نماز بخون؛ نجاتم دادی» ، ولی چون به ترتیب آموزش ندیده، یه دفعه ای رسیده
به نماز، میگه نماز رو کی گفته؟ خدا گفته؟ برا چی گفته؟ مگه نیاز داره؟ من که نیازی نداشتم...
دین هم اول میخواد بیقراری و تنفر از ایستا بودن رو تو دل آدم بندازه ...
دین هم در مرحله اول وقتی به انسان عرضه میشه، پیامبران الهی وقتی در مرحله اول میان
با آدم حرف بزنن، میخوان این بیقراری رو تو دل آدم بندازن... ترس از ماندن در این وضعیت
در آدم ایجاد کنن. تنفر از ماندن در همین وضعیت در آدم ایجاد کنن. سوال در آدم ایجاد کنن؛
انگیزه پرسش در آدم ایجاد کنن که من باید چی بشم؟...
نقش ویژه والدین و معلمان در آموزش مفاهیم دینی ابتدایی و اساسی به کودکان
اینجا آدم یاد مادرها میفته؛ یاد معلمها میفته. تو اون هفت سالی که از اول ابتدایی فرصت دارن
بچه رو به سمت دین حرکت بِدن، دین دار رشد بِدن. چی باید به بچه بگن؟ باید این سوال رو در بچه
ایجاد کنن؟ که ماها چیکار داریم میکنیم اینجا؟ شما با بچه هفت، هشت ساله تون بشینید
صحبت کنید، خدا شاهده این چیزا رو میفهمه... که ما اومدیم تو دنیا که بعدش بمیریم؟ که چی آخه؟...
یک کم این موضوع رو براش توضیح بدی، بچه 7،8 ساله شما میگه «راستی ها...
برا چی این چرخه حیات هست؟» این پرسش براش ایجاد میشه.
روان شناسان - نه آدمهایی که رفتن کتابهای دینی رو خوندن- میگن در حدود سن 14 سالگی
همه انسانها یک سوال فیلسوفانه و عارفانه دارن؛ میگه «خدا چرا من رو آفرید؟» «ما اومدیم برای
چی؟» یا «من چرا دارم زندگی میکنم؟» این یعنی این انسانه، بَره نیست...
هدف از خلقت رو درسته حدودا 14 سالگی آدم دادش درمیاد از اینکه من چرا آفریده شدم،
ولی از 7 سالگی میشه آموزش داد. از اولین چیزهایی ست که باید آموزش داد...
اگر کسی بیقرار نیست ، باید برگرده این پایه رو اصلاح کنه ...
کسی با احساس بیقراری شروع نکرده، بره این رو پیدا کنه. عیبی نداره یه عمری داری
نماز میخونی، روزه میگیری، باشه، خودت برو این تشنگی رو از اول برا خودت ایجاد کن.
از اول شروع کن... بیقراری قدم اول تزکیه ست. هرکی بیقرار نبود، رشد نکرده؛ این پایه رو
باید برگرده اصلاح کنه. دیر یا زود هرکسی باید برگرده. برگردی اصلاح کنی، اون وقت دیگه
برای دین، سر خدا منت نمیذاری... میگی: خدا قشنگ پاسخم رو دادی، الهی دورت بگردم،
چقدر تو خوبی، من همینو میخواستم...
آدم آروم باشه ، مرده ... امان از این آدمای آرامِ مرده ...
اصلا خدا آدم رو بیقرار آفریده، تو چرا بیقرار نیستی؟ چکار کردی با خودت؟ موجیم که آسودگی ما عدم ماست. آروم باشی مردی... امان از این آدمای آرام مرده... آرامششون مال مردگی شونه...
دیگه وضع بهتر نمیخواد. تشنگی به دست نیاورده... چیشده تو آرامش الکی پیدا کردی؟
چیشده تو وضع بهتر نمیخوای؟ بیچاره آدمهایی که الکی به خودشون آرامش میدن...
یکی از برنامه های به ظاهر خیلی مفید، نه مبتذل، در همه تلویزیونهای دنیا اینه که به آدمها
واکسن آرامش الکی تزریق کنن... اکثر برنامه های خوبِ ماهواره ها کارشون اینه که آدمها رو
مثل «بره» ! آروم کنن... آدم بیقرار رسیدن به خداست، گناه کرده بیقراره، میاد بهش میگه:
«اصلا گناه اشکال نداره، خیلی ها گناه میکنن. اصلا بیا فراموش کن،
برو موسیقی گوش بده یادت بره...
نیاز خودمون رو به همه چیز می بینیم ، غیر از خودش ...
جوونا وقتی موقع ازدواجشون میشه، یه بیقراری توشون پیدا میشه، میگه من احساس میکنم
باید یه نفر باشه مونسش باشم؛ انیسش باشم؛ گفتگو کنیم... میگن خب بنده خدا این همون
ازدواجه دیگه... به مرور میاد. ای خدا چقدر سیاهی دل منو گرفته که هنوز به تو احساس نیاز
پیدا نکردم... نیاز خودمو به تو ندیدم... پس نیاز خودمو به چی دیدم؟ نیاز خودمو به همه چی دیدم
غیر از تو... ای خدا من این خاک به سرم ریخته شده که احساس میکنم دنیا بهم بدی،
دیگه تو رو هم نمیخوام... نیازهام برطرف شده... میام در خونت، چون شنیدم تو دنیا میدی،
بگیرم برم، من که تو رو نمیخوام... اون وقت گاهی که از خدا دنیا میخوایم، دنیا رو نگه میداره
دستش، هِی نمیده... میخوای چی بگه به ما؟ گاهی از اوقات اینجوریه، میخواد بگه:
ببین منو نگاه کن، منو نمیخوای؟... اصلا هیچوقت فکر نکردی منو بخوای؟...
مانع بیقراری ، راضی شدن به این دنیای حقیره ...
بیقراری رو چی نمیذاره آدم ببینه؟ راضی شدن به این دنیای خاک بر سر... «همین بَسَّمه...»
قدم اول در تزکیه اینه که بگی من این بَسَّم نیست... خدایا همه دنیا رو دادی، بعدش چی؟...
دل سالم ، نا آرومه ؛ دل آروم ، وضعش خرابه ...
دل باید نا آروم بشه بعد بهش بگی ببین، تو در مسیر رسیدن به خدا هستی،
ان شاءالله به خدا میرسی، بعد دلت یه کمی با خدا مناجات بکنه بعد آروم بگیره... این دل سالمه.
نا آرام باشه برا رسیدن به خدا، بعد هی بهش اطمینان بدی: «تو در مسیر رسیدن به خدا هستی،
بیین داری حرفاشو گوش میکنی...» بعدش هم مناجات کنه، یه کمی آروم بگیره، این دل، سالمه.
بقیه دلها به نسبت بی بهره بودن از بیقراری، وضعشون خرابه. بیقراری که من باید بهتر بشم؛
من اینجا نمیتونم آروم بگیرم... من الان زندگیم به چه سمتیه؟ این منو راضی نمیکنه.
من الان زندگیم به این سمته که یه مدرکی بگیرم، یه همسری بگیرم، یه خونه ای بگیرم،
نه، این وضعم خوب نیست... راضیم نمیکنه. دلی اگر بیقراریش با زندگی دو روزه دنیا آروم بشه،
اون دل خرابه ها...
همچین که بیقراریت از بین بره، یه اسمی میذارت روت شبیه کفر، به نام عُجب... عُجب هم شبیه کفره...
بیقرار که شدی، هر چقدر میری جلو، بیقرار مرتبه بالاتری
بیقراری در هر کسی میتونه ایجاد بشه، تا آخر عمر هم هرچی آدم خوبی بشی، این بیقراری باز هم
درِت هست. هر دفعه میری جلو، بیقرار مرتبه بالاتری. بیقراری وقتی ادامه پیدا میکنه،
مثل این روایته: «یَعمَل الاعمال الصالحَ و هو علی وَجَل...» اعمال صالح انجام میده ولی داره بازم
آتیش میگیره، میترسه، خدایا راضی شدی یانه؟ من کاری که باید، انجام دادم یا نه؟...
منتها در آغوش خدا این ناآرامی عین آرامشه... خدایا ما رو در آغوش خودت آرامش بده.
خدایا ما رو در فراموشی خودت آرامش نده.
بلا رو سر بنده ش میاره که آرامشهای الکی بنده ش از بین بره. حالا چرا با بلا؟
الهی لا تودبنا بعقوبتک، ما رو با عقوبت ادبمون نکن. ما رو با معرفت ادبمون کن.
میل به بهترین وضعیت، میشه عقل؛
راضی بودن از وضعمان، نشانه ضعف عقل مان است ...
منشأ این بیقراری یکی دل آدمه که اینو بحث کردیم؛ یکی هم عقل انسانه،
عقل منشأ این بیقراریه. عقل چی میگه؟ مهمترین کارکرد عقل اینه که از آدم همیشه
یه سوال میپرسه. میگه: این بهترین وضعیته؟ این بهترین چیزیه که میخوای بخری؟
این بیشتر به سودته؟ این بیشتر می مونه برات؟ میل به بهترین، میل به بیشترین،
این میل به بهترین وضعیت، میشه عقل. بعد آدم رو وادار میکنه به علم. اگر کسی نپرسید،
از بهترین سوال نکرد، بیقرار هم نمیشه... میگه «همینی که هستم، خوبه دیگه...» «رضاک عن
نفسک، عن فساد عقلک ؛ از خودت راضی باشی، از وضعت راضی باشی، یعنی عقلت فاسده...»،
(البته این بحث با راضی بودن به رضای الهی در سختیها فرق میکنه. ما الان بحثمون سر اینه که از وضع نفس خودمون،
از این جایگاه و مرتبه که تو عالم داریم، نه اینکه خونه داریم یا نداریم؛ گرفتاری داریم یا نداریم.)
تو الان همین مقدار فاصله ای که با خدا داری حله؟... راضی هستی از خودت؟...
این علامت فساد عقله. عقل، عاقبت رو نگاه میکنه. بهتر رو این میبینه که ماندگارتر باشه.
ما آدمهایی هستیم دارای عقل و فطرت الهی. با بهره گیری از عقل و بیداری فطرت
در هر کسی یک بیقراری باید پدید بیاد مگر اینکه سر خودش رو کلاه گذاشته باشه؛
یا خیلی کمبود داشته، خیلی غرق شده تو یک آرزوی دوست داشتنی؛ یا مشکلات روحی داره
از قبیل تکبر و مشکلات دیگه. اگر آدم سالم باشه، بیقرار میشه. مثل سلمان فارسی که
بیقرار بود، خودش رفت پیغمبر رو پیدا کرد گفت من چِمه؟... یه اتفاقی باید بیفته؛
یه کسی باید بیاد. شما همونی؟...
یا مثل ابوذر که بیقرار بود، از دیار خودش آواره شد، اومد پیغمبر رو پیدا کرد...
خدایا ما رو بیقرارِ بیقرارِ بیقرارِ خودت کن... تا ما رو به خیمه آقا امام زمان (عج) نرسوندی،
این بیقراری رو از ما نگیر...
در ذهن تان شکل بگیرد، مرور خـلاصه آن مفید است.
این خلاصه مطلب به صورت زیر است: