{فراز بیست و یکم}
ریشه این مطلب (راهی برای دسترسی راحت به تمام مطالب مرتبط با موضوع فعلی) :
رشد روحی › مباحث کلی و پایه ای و ترسیم نقشه راه رشد روحی (از سخنان استاد پناهیان) › مطلب هشتمو : رشد معرفتی در عرصه های : › آرمان گرایی و انقلابی گری › فعالیت فرهنگی،انقلابی › تربیت دینی › مطلب ششم
وقتی انسان هدف خودش رو خوب انتخاب نکنه، طبیعتا حرکتش هم ناقص خواهد بود و ضعیف. اونهایی رو که می بینید (در دینداری) خیلی قوی حرکت میکنن، حتما یکی از گامهای مهمی که اول برداشتن، این بوده که هدف رو - اهداف «معنوی» رو دارم عرض میکنم- خوب دیدن و با هدف، خوب ارتباط برقرار کردن. هدف، دو تا کار بسیار مهم برای انسان میکنه؛ یکی اینکه «راه» رو به انسان نشون میده، آدم گم نمیکنه مسیر رو؛ دوم اینکه «انگیزه» در انسان ایجاد میکنه برای حرکت. هر موقع دیدید برای دینداری کردن رمق ندارید، قدرت ندارید بلند شید برای عبادت، باید برگردید روی هدف کار کنید. شاید هدف باتری خالی کرده، باید هدف رو تقویت کرد.
حالا ببینیم هدف چیه؟
«من میخوام آدم خوبی باشم، اسمم بمونه، بچه هام خوب باشن، بعد بمیرم»...
همین؟! دیگه تموم شد؟!... خوب بودن در دنیا خیلی خوبه، ولی «قله» نیست؛ تو انسانی... انسانی که خدا ساخته، با این قله آروم نمیگیره؛ آدمی اینجوری آروم میگیره، که بخشی از وجود خودش رو نابود کرده باشه...
هدف این نیست ما آدمای خوبی بشیم. خدا اگه میخواست موجودات «خوب» بیافرینه، فرشته ها بودن... نه اینکه ما خوب نشیم، بلکه هدف بالاتر از خوب شدنه...
خوب شدن اونقدر به انسان انرژی نمیده. گاهی از اوقات اگر «خوب شدن» هدف باشه، آدم راه رو گم میکنه؛ به اشتباه فاحشی میفته.
خیلی ها که الان دینداری نمیکنن، مال اینه که میگن «ما که آدمای خوبی هستیم؛ حالا یه کمی هم خوب نیستیم دقت میکنیم اون یک کمش رو هم درست میکنیم. دیگه به دین چه احتیاجی داریم؟»!...
می بینید ابلیس خیلی ها رو اینجوری با خوب بودن، با اخلاق داشتن، از دینداری مستغنی میکنه... یه عده ای تو جهان اینجوری ان، آدمای خوبی ان؛ میگه حالا دین میخواد به من چی بگه؟!...
پس ببینید اگر ما هدف رو درست تعیین نکنیم و فکر کنیم «خوب بودن» هدفه، یک عده ای به انحراف میفتن... اگر فکر کنیم «کارِ» خوب کردن هدفه، یه عده ای به انحراف میفتن؛ میگه «من کار خوب انجام میدم پس...» عُجب پیدا میکنه؛ غرور پیدا میکنه... حتی اگه بگیم هدف اینه که شما نماز بخونی، میگه «خب ما نمازمون رو هم که خوندیم خیالمون راحت...» و دیگه هیچ دغدغه معنوی تو وجود این فرد نیست... بعد اگر به ایشون بگی که امیرالمومنین گریه میکردن، استغفار میکردن، تعجب میکنه...
در حالی که هدف «عمل صالح» نبود؛ هدف «اخلاق خوب» نبود. هدف یک چیز بالاتر بود.
حتی به انسان نباید بگی «هدف» بهشته و نرفتن به دوزخ. اگه به آدما بگید که «هدف» شما اینه که جهنم نرید، میدونید چه نتیجه ای داره؟ اولش باهات همراهی میکنه اگه ایمان بیاره. بعد سعی میکنه فراموش کنه. میگه «ببین، جهنم خیلی سخته، اصلا ولش کن ازش حرف نزن»... انگار کمکش کردی که هدفش رو به فراموشی بسپاره. نه اینکه جهنم نیست، بله از جهنم باید ترسید؛ اما واقعا شما فکر میکنید چرا گناهکارا از جهنم نمیترسن در حالی که همه شون هم از جهنم خبر دارن؟! حتی نوعا اعتقاد هم دارن؟!
هدف رو بهشت رفتن هم نباید قرار بدیم. انسان با بهشت رفتن اونقدر که باید، انرژی و قدرت و اراده برای سیر الی الله پیدا نمیکنه. هدف رو بالاتر بگیر، چونکه صد آمد، نود هم پیش ماست.
ما برای چی آفریده شدیم؟ خود خدا تو قرآن میفرماید برای «خودم»... برای ملاقات من... «إلَیهِ المَصیر؛ برمیگردی پیش خودم... إنا لِلّه وَ إنّا اِلَیهِ راجِعون؛ ما به سوی خودش برمیگردیم. اِنَّکَ کادِحٌ اِلی رَبِّکَ کَدحاً فَمُلاقیه؛ غرض اینه که آخر سر، خود او رو ملاقات کنیم؛ ملاقات خدا...» همه این عالم ساخته شده برای اون لحظه قشنگ و باشکوه...
خدایی که خالق همه لذتها، عشقها، محبتها و هیجانهاست، خودش لذتش، عشقش، محبتش و هیجانش بیشتر از همه مخلوقاتی ست که آفریده... حتی بهشت او که دیگه آخر هنر خداست، به گَرد زیبایی خود خدا نمیرسه...
امام سجاد علیه السلام تو مناجات صدا میزنه: «و لا تَسکُنوا النُّفوسُ اِلّا عِندَ رُؤیاکَ ؛ دلها آرام نمیگیرن مگر هنگام ملاقاتِ تو، خدایا»...
امام صادق(ع) به خداوند متعال اینگونه عرضه میدارد: «خدای من، من نسبت به محبت تو تشنگی دارم که هیچوقت سیراب نمیشم؛ و نسبت به محبت تو گرسنگی دارم که برطرف نمیشه... چقدر من شوق دارم به کسی که او من رو می بینه، اما من او رو نمی بینم...»
می بینید از چه زاویه ای امام صادق داره نگاه میکنه؟...
میدونید مثل پیامبران، روز قیامت همه ما صدای خدا رو میشنویم؟... میدونید بالاترین عذاب که از عذاب جهنم بالاتره، و کسانی که این عذاب بهشون داده میشه، در صحرای محشر در بدترین جای جهنم هستند، چیه؟ اینه که خدا روز قیامت با یک نفر حرف نزنه...
میدونید خدا با بسیاری از جهنمی ها روز قیامت حرف میزنه بعد میفرست شون عذاب؟ بالاترین عذاب، مال اوناییه که خدا میفرماید من با اونها حرف هم نمیزنم؛ نگاهشون هم نمیکنم تا بمیرن...
پس همه ما خدا رو ملاقات میکنیم، اما دوستان من، هدف اینه که در «بهترین وضعیت» خدا رو ملاقات کنیم. بهترین کسانی که خدا رو ملاقات میکنن کیا هستن؟ شهدا هستن که به خون خودشون میغلتن...
پس هدف، لقاءالله هست، میدونم یه کم مبهمه، این هدف بهش میاد خیلی شیرین باشه، ولی در ابتدای راه شاید شیرین نباشه. یک حرفی بزنم برای اون دوستانی که بحث رو عمیق پیگیری میکنن: «اصلا هدف نباید زیاد ملموس باشه»... هدف، اوجه و خدا نباید اوجت رو پایین بیاره، باید تو قله ی بینهایت قرار بده؛ ممکنه یه کمی درکش نکنی، ولی میتونی کلیاتش رو بفهمی. اگر همون روز اول هدف رو بفهمی، معلوم میشه هدف خیلی بلند نیست... تو هم انسان بینهایت طلبی، اگر یک قله کوچیک نشونت بِدن، زود ازش خسته میشی...
مثلا پدر به فرزندش میگفت «بلندشو یه نمازه دیگه، بخون یه نماز رو...» میگفت «حالا حال ندارم»... اون وقت حضرت امام اومد فرمود که «جبهه های دفاع مقدس محل ملاقات خداست» گفت «میرم»... نماز شب خون هم شد!... پدره گفت «ما بهش میگفتیم بیا یه نماز بخون، نمیخوند؛ اون وقت حالا اومده داره جون میده بخاطر خدا! چیشد این بچه ما عوض شد؟!...» هدفِ بلندتر رو بهش نشون دادن، عاشق شد، حرکت کرد... هدف کوچیکتر بهش نشون میدادی، راه نمی افتاد.
چند تا از شهدا اینجوری شده باشن خوبه؟ بنده به عنوان یک عنصری که شاهد بودم، حدس میزنم از 250 هزار شهید دوران دفاع مقدس، شاید بیش از هفتاد، هشتاد درصدشون چون هدف رو «بلند» بهشون معرفی کردن، رفتن. و تا آخر هم رفتن؛ به سرعت هم رفتن؛ دقیق هم حرکت کردن. حالا شما به بچه ت بگو «ببین، اسلام که چیزی نمیخواد؛ میخواد از شما یه اخلاقت درست باشه و یه نمازی بخونی. همین دیگه، مامان بابات هم از تو چیزی نمیخوان. راه بیفت دیگه...» خب قطعا راه نمیفته. میگه «من برای هدف خوب کوچولو راه نمی افتم...» ولی برای هدف بزرگ راه می افتاد. راه می افتاد از همه چیزش هم میگذشت... انسان اینجوریه.
وای بر ما اگر بچه های خودمون رو تو آموزش پرورش حدود سن 14 سالگی با «اشتیاق به لقاءالله و شهادت» آشنا نکنیم؛ وای برما... باور کنید خیانت کردیم در حق نسل جوان. چون این آماده ست برای بلند پروازی، اما پروازش ندادی؛ آسمون رو بهش نشون ندادی... سن 14 سالگی سِنیه که - باید تا قبل از اون یه مقدماتی انجام شده باشه- اینجا به لقاءالله برسه.
(روان شناسان میگن همه نوجوونها حدود سن 14 سالگی میگن «ما چرا آفریده شدیم؟...» مثل جوجه ای که تازه سر از تخم بیرون آورده... این بیقراری ذاتی آدمهاست. اما بسیاری از لهو و لعبها، فیلمهای سینمایی، سریالها و موسیقی ها تو دنیا مال اینه که عقل بیقرارکننده انسان رو از کار بندازه. تا حد زیادی موفق هم بودن... الان جوون دبیرستانی باید آواره باشه تو کوه؛ یه آدم گیر بیاره بگه «من چرا اینجوری ام؟ ناآرومم... من راضیم نمیکنه این دنیا... بابام میگه درس بخون دکتر بشی، مهندس بشی. میگم قرارگاه دل من «دکتر مهندس شدن» نیست... درسم رو هم دارم میخونم، ولی ناآرومم... من چی میخوام؟ من چِمه؟...»)
چرا اکثر شهدای ما یا سن دبیرستان داشتن یا از دورانِ دبیرستان جبهه رفتن؟... چرا اکثر شهدا از جوونها و جوون ترها بودن؟ و چه وصیتنامه هایی نوشتن؟... وصیت نامه هایی که به قول حضرت امام، سند معرفتشونه. احساساتی که نشدن چارتا حرف معنوی از این و اون یاد گرفته باشن بزنن؛ از دل شون میجوشید.
هر سیاستمداری تو کشور ما تو این سی سال، توی هر موقعیتی که بوده، اگر «قله» حرکت جامعه ما رو ندیده، یا خطا کرده یا خیانت... قله پیش روی جامعه ما از نظر اجتماعی به کجا میرسه؟ به قیام حضرت ولی عصر(عج) و ظهور. این رو امام مشخص کرد، فرمود این انقلاب ما ان شاءالله متصل میشه. ما باید جامعه جهانی و جامعه خودمون رو آماده کنیم برای ظهور. بخاطر «این» باید آباد باشیم؛ بخاطر «این» باید آزاده باشیم؛ آزادی داشته باشیم؛ استقلال داشته باشیم. بخاطر «این» باید رفاه داشته باشیم؛ بخاطر «این» باید همه وظایفمون رو فهرست کنیم.
اون وقت بعضی ها هستن میگن «حالا ما به ظهور چکار داریم؟ ما میخوایم فعلا فقط مملکت خودمون رو آباد کنیم.» اینها اتفاقا مملکت رو آباد هم نخواهند کرد. یا خطا خواهند کرد یا خیانت.
پس بنا نیست ما آدمای خوبی بشیم؛ ما بناست خدا رو ملاقات کنیم. «چون برای ملاقات خدا باید انسان یک ویژگی هایی پیدا کنه که اون ویژگی ها همون خوب شدنهایی ست که به ما توصیه کردن، آدمای خوبی میشیم.» و الا بنا نیست اینجا ما آدمای خوبی بشیم. بشر به این قانع نمیشه. هدف رو باید بالا گرفت؛ بالاتر از بهشت، بالاتر از دوزخ، بالاتر از خوب بودن، بالاتر از اعمال خوب انجام دادن؛ از همه این چارتا بالاتره... هدف ملاقات خود پروردگار عالمه. و برای همه ماست.
از لقاءالله کوتاه نیایید. دوستان من یه وقت نگید اینا حرفای «عرفانیه» . اینا حرفای ابتدایی ماست.
هرکسی باید حساب کنه که یک روزی خدا رو می بینه...
اصلا از اینجا باید شروع کنی. قرارگاه دل من کجاست؟ «وَ لا تَسکُنو النُّفوس اِلّا عِندَ رؤیاک ؛ فقط موقع دیدن تو دل آروم میگیره...»
آقایون، بانوان محترم
شما همه تون بلا استثناء خدا رو ملاقات میکنید، تویی و خدا...
منتها با چشم دل؛ نه با چشم سر. دل هم که اثرش خیلی بیشتره از چشم؛ ان شاءالله باز بشه...
همه ما اینها رو اجمالا قبول داریم؛ ولی رفقا «اجمال» فایده نداره... دوستان من از امروز یک برنامه برای خودشون بریزن که ملاقات خدا رو پیش خودشون عُمده کنن. من ان شاءالله راهکار عملیش رو در منزل چهارم رشد روحی عرض خواهم کرد.