{فراز بیست و چهارم}
ریشه این مطلب (راهی برای دسترسی راحت به تمام مطالب مرتبط با موضوع فعلی) :
اول، یک خلاصه از سیر بحث و مطلب قبل(که البته این قسمت در مطلب قبل نیامده بود) :
قدم اول این بود که بیقرار بشیم؛ ناراضی باشیم از وضع موجود؛ بخوایم به یک وضع مطلوبی برسیم. قدم دوم این بود که این جستجوگری رو انجام بدیم، تفکر کنیم ببینیم واقعا «قرار»گاه دل ما کجاست؟.. قدم سوم این بود که به «قرار»گاه برسیم. دیگه آدم میرسه.. میبینه که بجز لقاءالله هیچ چیزی پاسخ نیاز حیاتی و فطریش رو نمیده.. قدم بعدی این بود که این قرارگاه رو هرکی پیداکرد، بهش «توجه» کنه. راه بستن[و معطوف کردنِ] دل انسان، عقل و اندیشه انسان به هدف، «ذکرِ» . «تکرار»کن این رو برا خودت [که]«کجا میخوای بری؟..» ما مال خداییم، به سوی خدا برمیگردیم.. بیاین چیزی که مال خداست، صرف غیر خدا نکنیم.. ما نمیشه مال خودمون باشیم. ما دوست داریم مال کسی باشیم.. [اگه]خوب فکرکنیم، می بینیم که نمیتونیم به کمتر از خود خدا به عنوان هدف قانع بشیم.. [اگه]خوب فکرکنیم می بینیم که دیدن خود خدا، ملاقات خود خدا، اون سرچشمه حیاتِ که عالی ترین لذایذ رو تو وجود انسان جاری میکنه.. منتهی باید یک مقدار روش تأمل کنیم. باید نشست تفکر کرد. هرکی معلم خوشه، هرکی مربی خودشه، باید برنامه تفکر رو بریزه برا خودش. [تا]برسه به اینجا که «خدایا من بناست به تو برسم، نه کمتر..» بعد اینقدر تکرارکنه تا بهش تعلق خاطر پیداکنه. «اینقدر تکرارکنه» یعنی چی؟ [یعنی]با نماز. نماز اصلا همین برنامه ست. نماز برنامه ای ست برای تکرار تذکر لقاءالله در دل.
سر نماز، از خودتون چه انتظاری دارید؟.. چی میخواید از خودتون؟.. فکرمیکنید خدا سر نماز چی از شما میخواد؟.. میدونه شما سر نماز چیزی نمی بینید.. ما که خدا رو نمی بینیم، نمیشنویمش، ما که بوی عطر وجود خدا رو استشمام نمیکنیم.. میدونه خدا اینا رو؛ میدونه ما حواسمون پرت میشه چون نمی بینیمش، تمرکز سخته.. عاشقش هم که نیستیم..(درمورد این جمله آخر در مطلب قبل صحبت شد) خدا میفرماید سعیت رو بکن.. سعیت رو بکن «توجه کنی به کسی که [از]پشت پرده غیب داره تو رو نگاه میکنه و تو یک روزی او رو نگاه خواهی کرد..» سعیت رو بکن اون لحظه لقاءالله رو درک کنی.. همه اون حرکات و سکنات برای درک ملاقات پروردگار عالمِ. کار دشواریِ، ولی به مرور سهل میشه. اینجوری هم نماز برامون معنا پیدامیکنه، هم لقاءالله برامون معنا پیدامیکنه و خداشاهده چیزی بالاتر از این نیست..
نماز ماورای همه اعمال ماست؛ نماز امری ست فراتر از بقیه وظایفی که به عهده داریم. تا [این رو]فهمیدی، [دیگه]نمازِ..
حالا مثلا خوبه تصور کنید نشستیم تو یک محفل باصفا ، و چشم دوختیم به حاجاقا پناهیان
که دارن برامون حرف میزنن ؛ حرفای عمیق و قشنگی که قراره باهاشون زندگی کنیم ...
خب ما فرض میکنیم نماز موجب شد که کم کم توجه و تعلق خاطر پیدا کنیم به «قرار»گاه. حالا میخوایم [در مسیر تزکیه و رشد روحی]حرکت کنیم، چکارکنیم؟..
[یعنی]هدف رو فعلا نشونه گذاری کردی، فکرت هم [با ذکر، با نماز]اجمالا بهش توجه پیداکرده، داری «ادب» رو هم رعایت میکنی که به اون سمت بکشونتت. [حالا]میخوای بقیه کارات رو هم شروع کنی دیگه، صبح تا شب داری زندگی میکنی، برنامه میخوای. [پس حالا وقت دادن برنامه ست، وقت صحبت درمورد اون مراحل عملی تزکیه ست، اما]من یک مقدار نگرانم که وقتی از دین برنامه بگیریم، قدرش رو ندونیم.. لذا دوتا قدم مقدماتی دیگه میخوام پیشنهاد کنم؛ اینا هم خودش فضیلتِ؛ اینا هم تزکیه کننده ست؛ اینا هم برا تزکیه قدم اساسیِ. «معرفت نفس، خودشناسی» گام بعدی بعد از ذکرِ «قرار»گاهِ.
[پس]قبل از اینکه برنامه بگیری، برا اینکه یک وقت مبادا با این برنامه ها «بد» تا کنی، بیا دو واحد «معرفت نفس» پاس کن.. اول خودت رو بشناس، چون
اگه خودت رو نشناسی، منت میذاری سر خدا بخاطر حرکت کردن به سوی خدا..
چون اگه خودت رو نشناسی، سختت میاد حرکت کنی.. فکرمیکنی خدا بهت حرف زور گفته..
خودت رو بشناس که چه نیازهایی داری؟.. چه ویژگی هایی داری؟.. چه آسیب پذیری داری؟.. اگه
خودت رو نشناسی، مشکل پیدامیکنی.
الان [وقتی]مردم میرن مطب دکتر، نسخه[که] بهشون میده، برمیگردن، اصلا نگاه نمیکنن نسخه رو.. [اگر]نگاه هم بکنن، معمولا نمیتونن بخونن.. میره داروخانه میگه «خواهش میکنم بدین داروهای نسخه رو». اگه بگن نداریم، التماس هم میکنه.. بعد، [توی نسخه]داروی تلخ داره، سوزن و آمپول داره، هرچی که داره، میگه باشه. چرا؟ چون میگه «این دکتر، اینا رو از "خودش" که نمیگه، رفته جسم آدمیزاد رو شناخته. فهمیده [که مثلا]وقتی دردِ اینجوری اینجا هست، مثلا میزنه به قلب، میگه برو این قرص ها رو بخور». چون میدونه که اون بر اساس انسان شناسی و فیزیک بدن داره حرف میزنه، تسلیمه.. اون وقت ما فکرمیکنیم خدا داره به ما حرف "زور" میزنه..
خدا و پیامبر کدوم دستور رو بدون ملاحظه ی تو دادن ؟.. کدوم دستور رو بدون شناسایی وضعیت تو دادن ؟.. اصلا خودت رو خدا ساخته.. فقط میخواستی بگی من به تو ایمان ندارم؟ همین؟..
معرفت نفس، آدم رو تسلیم میکنه.. معرفت نفسِ که اجرای دستورات الهی رو راحت میکنه. گاهی از اوقات آگاهی های پزشکی، آگاهی از وضعیت فیزیولوژی بدن خودت موجب میشه که راحت تر دستورات الهی رو بشنوی..
بهش میگی «آقا موسیقی گوش نده» ، میگه «چرا گوش ندم؟! من [وقتی]موسیقی تند گوش میکنم، به هیجان میام؛ نشاط پیدامیکنم. خب این اشکالی داره؟! ».. میگم «اشکالی نداره که شما نشاط پیداکنی، ولی[وقتی این نشاط، با "موسیقی گوش دادن" به دست بیاد،] بعد از یک مدتی قدرت تولید نشاط و هیجان خودت رو از دست میدی، [اون وقت]همیشه باید "موسیقی" تو رو به نشاط بیاره.. بعد از یک مدتی هم این موسیقی کاراییش رو از دست میده، بعد دیگه هیچی نمیتونه تو رو به نشاط بیاره.. حالا اگر حلال و حرام رو هم بذاری کنار، این مشکل رو چکارمیکنی؟..»
حضرت امام میفرمودن موسیقی - اینکه لابد موسیقیِ حرام منظورشون بوده، تو جزئیات نمیخوام وارد بشم- جوان رو ضعیف میکنه.. اراده رو ضعیف میکنه؛ شل میشه. موسیقی یه نوع مواد مخدر برا روحِ.. - البته باز هم موسیقی درست و موسیقی غلط داریم؛ نمیخوام وارد اون بحث بشم- حداقلش اینه که آدم احتیاط میکنه، هر موسیقی گوش نمیده. اون موسیقی که دشمنان شما طراحی کردن فقط برای اینکه شما رو داغون کنن، گوش نمیده. بابا بخاطر خودت.. «اِن اَحسَنتُم، اَحسَنتُم لِاَنفُسِکُم وَ اِن اَسَئتُم، فَلَها»
این باید بدونه چه ویژگی هایی داره، چه حالاتی داره، چه استعدادهایی داره، از کجا ضربه میخوره، «فَاَلهَمَها فُجورَها وَ تَقَواها ؛ این الهامهای قلبی و فطری رو باید براش شفاف کنی اول، که بعد که بهش گفتی «ببین، [این]موسیقی حرامِ، گوش نده، ضربه میخوری» ، بگه «قبول دارم، انسان شناسیم هم همین رو میگه»..
شما باید معرفت نفس پیداکنی، به تناسب معرفتت به خودت، آمادگی پیدامیکنی که دستور رو اجراکنی.
ولی آمادگی برای دستور اجرا کردن، به این سادگی نیست.. پیامبر گرامی اسلام میفرماید برید با دل صادق، با نیت مخلصانه «تمنا» بکنید، در خونه خدا گریه کنید، اصرار کنید بگید خدایا خواهش میکنم بذار ما یک قرآن بخونیم.. نه اینکه بگی «حالا سعی میکنم بخونم..».. خدا بارگاهش اینجوریا نیست ها.. [اگر]معرفت نفس پیداکنی، «منت» میکشی دستورات خدا رو بگیری. [اگر]معرفت نفس پیداکنی، «تمنا» میکنی خدایا دستورت چیه؟ خدایا خواهش میکنم، التماست میکنم».. آمادگی برای اجرای دستور، یعنی این.. نه اینکه نسخه رو بگیری بگی «حالا ببینم چی هست..» بعضی از مریضها دیدید یه کمی نسخه سخت باشه، میگه «نه، اجرا نمیکنم، ولش کن..» اصلا نمیذارن اجراکنی... عالَم بهت «اجازه نمیده» ، کائنات بهت اجازه نمیده. تو جسارت کردی به پروردگار عالم.. «توفیق» بهت نمیدن..
چرا عرض میکنم معرفت نفس پیداکنیم؟ برای اینکه «متقاعد» بشیم که لازم داریم دین رو؟
نه، برای اینکه «منت» بکشیم که بریم دین رو اجراکنیم..
اصرارکنیم. مثل همون اصراری که برای پزشکها میکنیم.. اون اصراری که اونجا داری، بیشترش رو باید درِ خونه خدا داشته باشی که توفیق عبادت بهت بده. ساده ست مگه؟..
[یک سوال ممکنه تو ذهنت باشه:]
«ما یک کارای خوبی داریم میکنیم درحالیکه خدا رو زیاد هم التماس نکردیم،
[پس]اینا چی میشه؟..»
خب همینجوری کارمیکنی که بعدش عُجب و غرور پیدامیکنی دیگه.. عُجب مگه چیه؟ عُجب عین آب خوردن نیست، خیلی راحت تر از آب خوردنِ..
عُجب بدون هیچ کنترلی تو دل آدم میاد. عُجب یعنی اینکه خودت رو تحویل میگیری..
[یک سوال از شما بپرسم،] بساط عبادت برای بچه مذهبی ها تو تهران پر رونقِ یا کم رونق؟..
اکثر مذهبی های نمازخون توی محافل معنوی نیستن.. خب چرا نیستن؟.. [مثلا با غرور میگن]«نماز خوندیم، روزه گرفتیم، دیگه خدا چی میخواد؟..».. امیرالمومنین اونجوری ضجه میزد در خونه خدا میگفت دستم خالیِ، اونوقت شما.. همینجوری میشه دیگه.. منت نکشیدی، چون معرفت نفس نبوده، التماس نکردی که «خدایا لازممه، بگو چکارکنم..» ؛ اصرارنکردی که «خدایا به من توفیق بده»، بعد همینجوری راحت یک کارایی انجام دادی، بعد الان غرور هم داری.. ببین گریه نمیکنی.. ببین «الهی العفو» نمیگی..
معرفت نفس اثر عجیبی داره. معرفت نفس به آدم میگه «ببین، تو گدای خدایی، تو باید منتش رو بکشی، تو میخوایش، تو باید دست پیغمبران رو ببوسی بگی ممنونتونم..»
چندتا روایت معرفت نفسی براتون بخونم.
کسی به نام «مجاشع» اومد پیش پیامبر گرامی اسلام. گفت «کَیفَ طَریق الی مَعرفَتِ الحَق؟ ؛ راه معرفت حق چیه؟» ؛ راه شناختن اون «قرار»گاه.. [پیامبر]فرمود «مَعرفَتُ النَّفس» ؛ خودت رو بشناس..
در یک روایت دیگه داریم که «بالاترین معرفت، معرفت نفسِ»..
در یک روایت دیگه داریم «العارِفُ، مَن عَرَفَ نَفسَه ؛ عارف به کسی میگن که خودش رو بشناسه»..
در یک روایت دیگه ای میفرماید «اَفضَلُ العَقل، مَعرفَتُ الاِنسان نَفسَه»
و روایت آشنای «مَن عَرَفَ نَفسَه، فَقَد عَرَفَ رَبَّه» که همه ما بلدیم.
خودشناسی یک حداقلهایی داره، یک حد اعلایی داره.
حداقلِ خودشناسی اینه که به فیزیک بدنت، به طبیعتت نگاه کن، دستورات دینی همه ش برای طبیعت توئه؛ برای جسمت مفیدِ. [مثلا اینی که]کِی بخواب، کِی غذا بخور، چجوری غذا بخور، روزه چقدر بگیر. همه ش برای جسم انسان مفیدِ.
حداقلِ انسان شناسی اینه که نیازت رو به دین میفهمی، مقید میشی به دینداری.
حداکثرِ معرفت نفس اینه که متوجه میشی که همه نیازهای روحیت یه دونه ترجمه بیشتر نداره و اونم اینه که تو خدا میخوای.. خدا میخوای. هیچی دیگه نمیخوای.. مقام میخوای؟ نمیخوای، خدا میخوای، خودت رو بشناس.. لذت میخوای؟ نمیخوای، خدا میخوای، خودت رو بشناس.. راحتی میخوای؟ قدرت میخوای؟ نمیخوای، خدا میخوای، خودت رو بشناس..
حیف [که] ما نمیتونیم دراین باره مفصل بحث کنیم.
همونطور که برای «ذکر» یک راه عملی داشتیم به نام «نماز»، یک راه عملی هم برای معرفت نفس عرض کنم. یک راه برای معرفت نفس، «محاسبه»نفسِ. پس محاسبه نفس خیلی مهم شد.. امام صادق(ع) فرمود «مَن لَم یُحاسِب نَفسَه فی کُلِّ یَوم، لَیسَ مِنّا ؛ از ما نیست کسی که از خودش حساب نکشه..» به خودت بگو «برا چی این کارو کردی؟.. برا چی این کارو نکردی؟.. چرا اینجوری رفتار میکنی؟.. چته؟.. چی میخوای؟.. بعدش چی؟..» با خودت حرف بزن، با خودت قهر نباش، اینقدر مشغول نباش.. اگر تلویزیون و رادیو 24 ساعته برنامه خوب هم پخش کنن، «مشغول»بودن خوب نیست.. نذار «دیگری» همیشه شما رو وادار کنه.. خودت باش، خودت تنها باش.. جلسه دعا هم اگه میریم – که نمیریم، متأسفانه خیلی بی رونقِ جلسات دعا در تهران نسبت به جمعیت تهران- نباید «تنها» جایی باشه که دعا بخونی، باید تنهایی هم دعا بخونی.. اگه فقط تو محافل مذهبی اهل دعا باشی، دوباره یک نقصی داره که در روایات فرمودن، ولی جرأت نمیکنم بگم..
محاسبه کن نفست رو. هرچی گفت «من این رو میخوام، اون رو میخوام» ، یه کم نگاش کن.. بعد ببین چه موجودیه.. بعد بهش بگو «آخرش چی؟.. بعدش چی؟..» کم کم لال میشه. بازم ادامه بده بگو «خب بعدش چی؟..» بزن زیر چونه نفس خودت بگو «خب حرف بزن.. بعدش چی؟..» بعد کم کم میگه «بعدش هیچی..» بعد کم کم میگه «غلط کردم..» بعد کم کم میگه «راستش اصلش اینه که خدا رو میخوام..»..
یه معنای خودشناسی این بود که «ببینی چه نیازی به دین و چه نیازی به پروردگار عالم داری؟» بعد دین میشه برنامه ای برای رفع این نیاز. اما اگر انسان خودشناسی بکنه، به یک چیز دیگه ای هم غیر از نیازهای خودش پی میبره...
ادامه این بحث زیبا و مهم رو در مطلب بعد که ان شاءالله به زودی منتشر خواهد شد، پیگیری کنید..
(برای اطلاع به موقع از انتشار اون مطلب، در خبرنامه های ایمیلی و پیامکی سایت عضو شوید.* * *
:: دریافت فایلهای صوتی تولیدی مطلب ::
بروید به صفحه «فایلهای صوتی مطالب»
تشکر از شما به خاطر ارسال مطلبتان به سایت "حرف تو"
" از دینداری «طلبکارانه» تا «ملتمسانه»+ صوت "
با آدرس: http://harfeto.ir/?q=node/32429
در این سایت انتشار یافت.
چشم به راه مطالب خوب شما هستیم.
هدیه سایت "حرف تو" به شما:
"امام صادق (علیهالسّلام): مردم بیش از آنکه با عمر خود زندگی کنند، با احسان و نیکوکاری خویش میزیند. و بیش از آنکه به سبب فرا رسیدن اجل خود بمیرند، بر اثر گناهان خویش میمیرند. "
یا علی