{فراز ششم}
ریشه این مطلب (راهی برای دسترسی راحت به تمام مطالب مرتبط با موضوع فعلی) :
بیقرار بودن ، اولین قدم رشد روحی و پیشنیاز تربیت دینی
این مطلـب در 7 پاراگراف نسبتا کـوتاه با بیانی
کاملا سـاده و روان، آماده مطالعه شما می باشد.
در انتها می تـوانید خلاصه مطلب را مطالـعه
یا در قـالب یک فـایل PDF دانـلود کـنـید.
(برای اینکه کـاملا در جـریان بحث قرار بگیرید، بهتر است قبل از
خواندن این مطلب ، خلاصه مطلب قبلی (قسمت اول) را بخوانید)
هرکی از هرجا دینداری رو شروع کرده ، و در هر وضعیتی که هست ، مرحله اول تزکیه رو حتما باید تجربه کنه ...
(خیلی از مذهبی هایی که خراب میشن مال اینه که خوب شروع نمیکنن ...)
قدم اول ، اینه که آدم درون خودش احساس بیقراری کنه ؛ بگه من باید یه وضع دیگه پیدا کنم ...
آدم باید همینجوری بیقرار باشه برای یک وضع بهتر...
(آدم دوست نداره تو یک وضعیت تکراری بدون تحول و بدون تکامل زندگی کنه... تو میخوای چی بشی؟)
ماها بناست تغییر کنیم ؛ فرقمون با حیوانات اینه ...
هرکسی باید بگه «خدا اینو از من می خواست؟ من الان تو بهترین وضعیتم؟ ...»
اگر کسی بیقرار نبود، دین رو بهش عرضه نکن ؛ فکر میکنه تحمیلیه...
دین هم اول میخواد بیقراری و ترس و تنفر از ماندن در وضع کنونی رو تو دل آدم بندازه ...
نقش ویژه والدین و معلمان در آموزش مفاهیم دینی ابتدایی و اساسی به کودکان
اگر کسی بیقرار نیست ، باید برگرده این پایه رو اصلاح کنه ...کسی با احساس بیقراری شروع نکرده، بره این رو پیدا کنه. عیبی نداره یه عمری داری نماز میخونی،
روزه میگیری، باشه، خودت برو این تشنگی رو از اول برا خودت ایجاد کن. از اول شروع کن...
بیقراری قدم اول تزکیه ست. هرکی بیقرار نبود، رشد نکرده؛ این پایه رو باید برگرده اصلاح کنه.
دیر یا زود هرکسی باید برگرده. برگردی اصلاح کنی، اون وقت دیگه برای دین،
سر خدا منت نمیذاری... میگی: خدا قشنگ پاسخم رو دادی، الهی دورت بگردم،
چقدر تو خوبی، من همینو میخواستم...
آدم آروم باشه ، مرده ... امان از این آدمای آرامِ مرده ...
اصلا خدا آدم رو بیقرار آفریده، تو چرا بیقرار نیستی؟ چکار کردی با خودت؟ موجیم که آسودگی ما
عدم ماست. آروم باشی مردی... امان از این آدمای آرام مرده... آرامششون مال مردگی شونه...
دیگه وضع بهتر نمیخواد. تشنگی به دست نیاورده... چیشده تو آرامش الکی پیدا کردی؟
چیشده تو وضع بهتر نمیخوای؟
بیچاره آدمهایی که الکی به خودشون آرامش میدن... یکی از برنامه های به ظاهر خیلی مفید،
نه مبتذل، در همه تلویزیونهای دنیا اینه که به آدمها واکسن آرامش الکی تزریق کنن...
اکثر برنامه های خوبِ ماهواره ها کارشون اینه که آدمها رو مثل «بره» ! آروم کنن...
آدم بیقرار رسیدن به خداست، گناه کرده بیقراره، میاد بهش میگه: «اصلا گناه اشکال نداره،
خیلی ها گناه میکنن. اصلا بیا فراموش کن، برو موسیقی گوش بده یادت بره...
نیاز خودمون رو به همه چیز می بینیم ، غیر از خودش ...
جوونا وقتی موقع ازدواجشون میشه، یه بیقراری توشون پیدا میشه، میگه من احساس میکنم
یه نفر باشه مونسش باشم؛ انیسش باشم؛ گفتگو کنیم... میگن خب بنده خدا این همون
ازدواجه دیگه... به مرور میاد. ای خدا چقدر سیاهی دل منو گرفته که هنوز به تو احساس نیاز
پیدا نکردم... نیاز خودمو به تو ندیدم... پس نیاز خودمو به چی دیدم؟ نیاز خودمو به همه چی دیدم
غیر از تو... ای خدا من این خاک به سرم ریخته شده که احساس میکنم دنیا بهم بدی،
دیگه تو رو هم نمیخوام... نیازهام برطرف شده... میام در خونت، چون شنیدم تو دنیا میدی،
بگیرم برم، من که تو رو نمیخوام... اون وقت گاهی که از خدا دنیا میخوایم، دنیا رو نگه میداره
دستش، هِی نمیده... میخوای چی بگه به ما؟ گاهی از اوقات اینجوریه، میخواد بگه: ببین منو نگاه کن،
منو نمیخوای؟... اصلا هیچوقت فکر نکردی منو بخوای؟...
مانع بیقراری ، راضی شدن به این دنیای حقیره ...
بیقراری رو چی نمیذاره آدم ببینه؟ راضی شدن به این دنیای خاک بر سر... «همین بَسَّمه...»
قدم اول در تزکیه اینه که بگی من این بَسَّم نیست... خدایا همه دنیا رو دادی، بعدش چی؟...
دل سالم ، نا آرومه ؛ دل آروم ، وضعش خرابه ...
دل باید نا آروم بشه بعد بهش بگی ببین، تو در مسیر رسیدن به خدا هستی، ان شاءالله
به خدا میرسی، بعد دلت یه کمی با خدا مناجات بکنه بعد آروم بگیره... این دل سالمه.
نا آرام باشه برا رسیدن به خدا، بعد هی بهش اطمینان بدی: «تو در مسیر رسیدن به خدا هستی،
بیین داری حرفاشو گوش میکنی...» بعدش هم مناجات کنه، یه کمی آروم بگیره،
این دل، سالمه. بقیه دلها به نسبت بی بهره بودن از بیقراری، وضعشون خرابه.
بیقراری که من باید بهتر بشم؛ من اینجا نمیتونم آروم بگیرم... من الان زندگیم به چه سمتیه؟
این منو راضی نمیکنه. من الان زندگیم به این سمته که یه مدرکی بگیرم، یه همسری بگیرم،
یه خونه ای بگیرم، نه، این وضعم خوب نیست... راضیم نمیکنه. دلی اگر بیقراریش
با زندگی دو روزه دنیا آروم بشه، اون دل خرابه ها... همچین که بیقراریت از بین بره،
یه اسمی میذارت روت شبیه کفر، به نام عُجب... عُجب هم شبیه کفره...
بیقرار که شدی، هر چقدر میری جلو، بیقرار مرتبه بالاتری
بیقراری در هر کسی میتونه ایجاد بشه، تا آخر عمر هم هرچی آدم خوبی بشی،
این بیقراری باز هم توت هست. هر دفعه میری جلو، بیقرار مرتبه بالاتری.
بیقراری وقتی ادامه پیدا میکنه، مثل این روایته: «یعمل الاعمال الصالحَ و هو علی وجل...»
اعمال صالح انجام میده ولی داره بازم آتیش میگیره، میترسه، خدایا راضی شدی یانه؟
من کاری که باید، انجام دادم یا نه؟... منتها در آغوش خدا این ناآرامی عین آرامشه...
خدایا ما رو در آغوش خودت آرامش بده. خدایا ما رو در فراموشی خودت آرامش نده.
این بلا سر بنده ش میاره که آرامشهای الکی بنده ش از بین بره. حالا چرا با بلا؟
الهی لا تودبنا بعقوبتک، ما رو با عقوبت ادبمون نکن. ما رو با معرفت ادبمون کن.
میل به بهترین وضعیت، میشه عقل؛
راضی بودن از وضعمان، نشانه ضعف عقل مان است ...
منشأ این بیقراری یکی دل آدمه که اینو بحث کردیم؛ یکی هم عقل انسانه، عقل منشأ این بیقراریه.
عقل چی میگه؟ مهمترین کارکرد عقل اینه که از آدم همیشه یه سوال میپرسه. میگه:
این بهترین وضعیته؟ این بهترین چیزیه که میخوای بخری؟ این بیشتر به سودته؟
این بیشتر می مونه برات؟ میل به بهترین، میل به بیشترین، این میل به بهترین وضعیت، میشه عقل.
بعد آدم رو وادار میکنه به علم. اگر کسی نپرسید، از بهترین سوال نکرد، بیقرار هم نمیشه...
میگه «همینی که هستم، خوبه دیگه...» «رضاک عن نفسک، عن فساد عقلک ؛ از خودت راضی باشی،
از وضعت راضی باشی، یعنی عقلت فاسده...»، (البته این بحث با راضی بودن به رضای الهی در سختیها فرق میکنه. ما
الان بحثمون سر اینه که از وضع نفس خودمون، از این جایگاه و مرتبه که تو عالم داریم، نه اینکه خونه داریم یا نداریم؛ گرفتاری
داریم یا نداریم.) تو الان همین مقدار فاصله ای که با خدا داری حله؟... راضی هستی از خودت؟...
این علامت فساد عقله.
عقل، عاقبت رو نگاه میکنه. بهتر رو این میبینه که ماندگارتر باشه. ما آدمهایی هستیم
دارای عقل و فطرت الهی. با بهره گیری از عقل و بیداری فطرت در هر کسی یک بیقراری
باید پدید بیاد مگر اینکه سر خودش رو کلاه گذاشته باشه؛ یا خیلی کمبود داشته،
خیلی غرق شده تو یک آرزوی دوست داشتنی؛ یا مشکلات روحی داره از قبیل تکبر و مشکلات دیگه.
اگر آدم سالم باشه، بیقرار میشه. مثل سلمان فارسی که بیقرار بود، خودش رفت پیغمبر رو پیدا کرد
گفت من چِمه؟... یه اتفاقی باید بیفته؛ یه کسی باید بیاد. شما همونی؟... یا مثل ابوذر که بیقرار بود،
از دیار خودش آواره شد، اومد پیغمبر رو پیدا کرد...
خدایا ما رو بیقرارِ بیقرارِ بیقرارِ خودت کن... تا ما رو به خیمه آقا امام زمان (عج) نرسوندی،
این بیقراری رو از ما نگیر...
در ذهن تان شکل بگیرد، مرور خـلاصه آن مفید است.
این خلاصه مطلب را می توانید از اینجا مطالعه نمایید
http://oruj.ir/view/513/%D8%AC%D9%84%D8%B3%D9%87-%D9%87%D9%85-%D8%A7%D9%86%D8%AF%DB%8C%D8%B4%DB%8C-%D9%88%D8%A8%D9%84%D8%A7%DA%AF-%D9%86%D9%88%DB%8C%D8%B3%D8%A7%D9%86-%D8%A7%D9%86%D9%82%D9%84%D8%A7%D8%A8-%D8%A7%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85%DB%8C-%D8%AF%D8%B1-%D8%A7%D9%87%D9%88%D8%A7%D8%B2