{فراز پنجم}
ریشه این مطلب (راهی برای دسترسی راحت به تمام مطالب مرتبط با موضوع فعلی) :
(قسمت اول)
این مطلب در انتها ربط پیدا می کند به بحث اثرگذاری و تربیت دینی دیگران.
به همبین جهت توصیه می کنیم که پدر و مادرها، معلمان و روحانیون بزرگوار
بندهای انتـهایی را با دقت و تمرکز بیـشتری مطالـعه کنند.)
این مطلـب در 8 پاراگراف نسبتا کـوتاه با بیانی
کاملا سـاده و روان، آماده مطالعه شما می باشد.
در انتها می تـوانید خلاصه مطلب را مطالـعه
یا در قـالب یک فـایل PDF دانـلود کـنـید.
هرکی از هرجا دینداری رو شروع کرده ، و در هر وضعیتی که هست ،
مرحله اول تزکیه رو باید حتما تجربه کنه ...
قدم اول برای تزکیه چیه و ما چگونه باید عمل بکنیم؟ واقعا انسان بخواد قدم اول رو برداره،
از کجا شروع کنه؟ کاری نداریم که هرکسی تو چه شرایطی قرار داره و آدمها تو شرایط مختلف
آغازشون معمولا به بهانه ها و وسایل مختلف صورت میگیره. ما میخوایم بگیم اساسا کلاس اول،
مرحله اول اینه. هرکی از هرجا شروع کرده، باید بیاد از اینجا رد بشه. و الا اگر ما
از آغازش شروع نکنیم، ترس از این هست که بالاخره برگردیم. یه راه طولانی رو رفتیم،
بچه مذهبی بودیم بعد خراب بشه... خیلی از اینایی که خراب میشن مال اینه که
خوب شروع نمیکنن... این قدم اول چیه که ما باید همیشه برگردیم محکمش کنیم؟...
قدم اول ، اینه که آدم درون خودش احساس بیقراری کنه ؛
بگه من باید یه وضع دیگه پیدا کنم ...
قدم اول تزکیه اینه که آدم درون خودش احساس بیقراری کنه؛ احساس ناآرامی کنه؛
بگه من جام اینجا نیست؛ من باید به یه جایی برسم حتی اگه ندونه اونجا کجاست.
من باید حرکت کنم؛ من باید مثل اینکه یک وضع دیگه پیدا کنم؛ من باید بهتر بشم؛
من باید پیش برم هرچند ندونم به کدوم سمت.
بیقراری یعنی بی تابی. بی تابی برای اینکه انسان بفهمه اون وضعیتی که باید بهش برسه،
اون وضعی که باید پیدا کنه چیه؟ خوبه آدم تو این بی تابی بمونه. که تو جات اینجا نیست...
این احساس بیقراری، نا آرامی، احساس نیاز برای تفاوت پیدا کردن، رفتن به نقطه جدیدی که
نقطه ای که الان درش هستم اونجا نیست، این احساس فطری اولیه ای ست که
آدم باید همینجوری بیقرار باشه برای یک وضع بهتر ...
آدم دوست نداره تو یک وضعیت تکراری بدون تحول و بدون تکامل زندگی کنه...
تو میخوای چی بشی؟ میخوای چه تغییری تو عالم بدی؟... تو نمیخوای وضع خودت رو بهتر کنی؟...
آدم به حدی باید برای بهتر شدن وضع خودش آرزومند باشه که بیقرار بشه...
بیقراری قدم اوله. اصلا همینجوری بیقرار باشه برا یه وضع بهتر؛ راضی نشه به هرچیزی...
یه جوونی رو میبینی بیقراره. بیقرار چی هستی؟ میگه چرا باید اوضاع عالم این باشه که
چارتا کشور مستکبر باید به زور بیان تو کشورها دخالت کنن؛ ساقط کنن؛ بزنن؛ بُکُشن...
آقا چرا باید وضع عالم اینجوری باشه؟... بیقراره، بی غیرت نیست... خواسته های مهم داره.
گریه میکنه یا ابن الحسن چرا نمیای؟... بیقرار اوضاع خوبه...
ماها بناست تغییر کنیم؛ ماها بناست تکامل پیدا کنیم. ماها با حیوانات فرقمون اینه که
حیوانات اصلا بنا نیست تغییر پیدا کنن. لونه گنجشکها هیچوقت تغییر نمیکنه...
این انسانهان که تغییر میکنن. ما اومدیم برا تغییر. به چه سمتی؟ برای چی؟
با این سوالها زندگی کنیم. قدم اول اینه که ما از این پرسش، از این بیقراری شروع کنیم،
بخوایم بهتر بشیم...
هرکسی باید بگه «خدا اینو از من می خواست؟ من الان تو بهترین وضعیتم؟ ...»
دوستان من هر شغلی دارید، تو هر مرتبه ای از مراتب ایمانی هستید، همونجا بازم
باید بیقرار باشی. بگی واقعا خدا اینو از من میخواست؟... واقعا الان من تو بهترین وضعیتم؟...
واقعا اون دنیا میتونم از خودم راضی باشم، حسرت نخورم؟ واقعا من به سمت بهتر شدن
دارم حرکت میکنم؟ من دارم به ملاقات خدا نزدیک میشم؟
« از اینجای مطلب به بعد، مربوط می شود به بحث اثرگذاری و تربیت دینی دیگران : »
اگر کسی بیقرار نبود، دین رو بهش عرضه نکن ؛ فکر میکنه تحمیلیه ...
پیشنهاد کنی، فکر میکنه داری دین رو بهش تحمیل میکنی. زورش میاد بپذیره؛
پس میزنه... اگر بگیره هم، به احتمال زیاد خوب دین داری نخواهد کرد.
و باز اگر خوب هم دین داری کنه، به احتمال زیاد یه روزی برمیگرده بی دین میشه...
باید بیقراری رو افزایش بدیم.
آدمی که تشنه این نیست که تغییری، تکاملی، تفاوتی، تحولی پیدا کنه،
هنوز این قدم اول رو برنداشته، دین رو چرا بهش عرضه میکنی؟
من خواهش میکنم از مربی های محترم که قبل از اینکه این بیقراری رو در کسی ایجاد کنن،
از ارزشها حرف نزنن. نسبت به ارزشها بچه ها احساس تحمیل میکنن...
خود ما اگه نماز خوندن هامون بی مزه ست، مال اینه که قبل از نماز خوندن احساس عطش
برا رسیدن به یه جایی نداشتیم، همینجوری شروع کردیم نماز بخونیم، کم کم احساس میکنیم
نماز تحمیلیه، اضافه ست؛ لذت از نماز نمیبریم؛ تشکر نمیکنیم از خدا که نماز خوندن رو به ما داد.
بعد، این همه سوال فراوون درست میشه که «خدا مگه به نماز خوندن ما نیاز داره؟ » ...
ببین، این آموزش از ابتدا نبوده که این سوال تو ذهنش اومده... این باید از خدا تشکر میکرد
«خدایا ممنونتم که به من گفتی نماز بخون؛ نجاتم دادی» ، ولی چون به ترتیب آموزش ندیده،
یه دفعه ای رسیده به نماز، میگه نماز رو کی گفته؟ خدا گفته؟ برا چی گفته؟ مگه نیاز داره؟
من که نیازی نداشتم...
دین هم اول میخواد بیقراری و تنفر از ایستا بودن رو تو دل آدم بندازه ...
دین هم در مرحله اول وقتی به انسان عرضه میشه، پیامبران الهی وقتی در مرحله اول
میان با آدم حرف بزنن، میخوان این بیقراری رو تو دل آدم بندازن...
ترس از ماندن در این وضعیت در آدم ایجاد کنن. تنفر از ماندن در همین وضعیت در آدم ایجاد کنن.
سوال در آدم ایجاد کنن؛ انگیزه پرسش در آدم ایجاد کنن که من باید چی بشم؟...
نقش ویژه والدین و معلمان در آموزش مفاهیم دینی ابتدایی و اساسی
به کودکان
اینجا آدم یاد مادرها میفته؛ یاد معلمها میفته. تو اون هفت سالی که از اول ابتدایی فرصت دارن
بچه رو به سمت دین حرکت بِدن، دین دار رشد بِدن. چی باید به بچه بگن؟
باید این سوال رو در بچه ایجاد کنن؟ که ماها چیکار داریم میکنیم اینجا؟
شما با بچه هفت، هشت ساله تون بشینید صحبت کنید، خدا شاهده این چیزا رو میفهمه...
که ما اومدیم تو دنیا که بعدش بمیریم؟ که چی آخه؟... یک کم این موضوع رو براش توضیح بدی،
بچه 7،8 ساله شما میگه «راستی ها... برا چی این چرخه حیات هست؟» این پرسش براش ایجاد میشه. روان شناسان - نه آدمهایی که رفتن کتابهای دینی رو خوندن- میگن در حدود سن
14 سالگی همه انسانها یک سوال فیلسوفانه و عارفانه دارن؛ میگه «خدا چرا من رو آفرید؟»
«ما اومدیم برای چی؟» یا «من چرا دارم زندگی میکنم؟» این یعنی این انسانه، بره نیست...
هدف از خلقت رو درسته حدودا 14 سالگی آدم دادش درمیاد از اینکه من چرا آفریده شدم،
ولی از 7 سالگی میشه آموزش داد. از اولین چیزهایی ست که باید آموزش داد...
در ذهن تان شکل بگیرد، مرور خـلاصه آن مفید است.
این خلاصه مطلب را می توانید از اینجا مطالعه نمایید
«دعوت عملی» و لباس دین - تحلیلی بر فیلم «رسوایی»
http://hezr85.blog.ir/post/56